جزئیات 
دانلود  Docx
بیشتر بخوانید 
دستیار گفت: "نمیتوانیم.  او شخص-سگ عزیز ما است.  چگونه او را به شما بدهیم؟  یک شخص-سگ دیگر پیدا کنید."  "نه، من این را می خواهم."  من گفتم: "نه، این یکی نه."  بسیار خب. آن مرد رفت.  بلاخره ما به کلینیک رسیدیم.  دامپزشک هم آن شخص-سگ را می خواست!  همچنین پرستار.  برای همین ما باید  درب را بروی آنها قفل میکردیم.  حصارها خیلی مرتفع هستند.  ما نگران هستیم که آنها  بیرون بروند و هرگز برنگردند.

 
          








 
           
          
