جستجو
فارسی
  • English
  • 正體中文
  • 简体中文
  • Deutsch
  • Español
  • Français
  • Magyar
  • 日本語
  • 한국어
  • Монгол хэл
  • Âu Lạc
  • български
  • Bahasa Melayu
  • فارسی
  • Português
  • Română
  • Bahasa Indonesia
  • ไทย
  • العربية
  • Čeština
  • ਪੰਜਾਬੀ
  • Русский
  • తెలుగు లిపి
  • हिन्दी
  • Polski
  • Italiano
  • Wikang Tagalog
  • Українська Мова
  • دیگران
  • English
  • 正體中文
  • 简体中文
  • Deutsch
  • Español
  • Français
  • Magyar
  • 日本語
  • 한국어
  • Монгол хэл
  • Âu Lạc
  • български
  • Bahasa Melayu
  • فارسی
  • Português
  • Română
  • Bahasa Indonesia
  • ไทย
  • العربية
  • Čeština
  • ਪੰਜਾਬੀ
  • Русский
  • తెలుగు లిపి
  • हिन्दी
  • Polski
  • Italiano
  • Wikang Tagalog
  • Українська Мова
  • دیگران
عنوان
رونویس
برنامه بعدی
 

عشق و حکمت استاد در هر دیدار، قسمت ۱۲ از ۱۲

جزئیات
دانلود Docx
بیشتر بخوانید
(ببخشید استاد، می‌خواستم چند سوال از شما بپرسم.) (استاد، "استیو برانسمن" هستم، من در "هوستون پست" کار می‌کنم.) بسیارخب. (از آشنایی با شما خوش‌وقتم.) از آشنایی با شما خوش‌وقتم. (باید عذرخواهی کنم.) اشکالی ندارد، عزیز. (من دیر به اینجا رسیدم.) می‌دانم خیلی کار دارید. (می‌خواستم یکی دو دقیقه از وقت تان را بگیرم.) بله، حتما. بقیه افراد، لطفاً غذا بخورید. بسیارخب. یا چرا اینجا نمی‌نشینید و با ما غذا نمی‌خورید؟ نه. غذا بخورید یا حرف بزنید، اشکالی ندارد. من آنقدر غذا نمی‌خورم. من فقط برای مردم اینجا هستم. (میتوانم اینجا بنشینم؟) لطفاً هر جا که می خواهید، بنشینید.

(روش شما آسان یا «آنی» است، شاید کلمه اشتباهی باشد، اما چیزی است که … (درون است.) در درون است.) فقط خودتان را بشناسید.

(بیشتر در این مورد به من بگویید.) ببینید، ما همه چیز را می‌دانیم. ما در این دنیا خیلی چیزها را می‌شناسیم به جز خودمان. پس، افردادی که نزد من می‌آیند، اگر سعی کنند "آن" را جستجو کند، "آنچه" که جاودانه است، "آنچه" که خودشان هستند، "آنچه" که آنها را خوشحال می‌کند، آنگاه من به آنها نشان خواهم داد که تنها چیزی که ارزش شناختن را دارد، خود شما هستید. (فکر نکنم منظور ایشان از این حرف، چیزهای پیش پا افتاده باشد.) بله. خب، توضیح خواهم داد چون همین طور هم برای او خیلی سریع هستم.

ببینید، «خودی» که الان می‌شناسید شاید یک "استیو" باشد. درسته؟ که از آقا و خانمی متولد شده و از فلان دانشگاه فارغ‌التحصیل شده است. و با تمام این دانشی که شما از کتاب‌ها، والدین، معلمان و دوستان یاد می‌گیرید. اما این خود واقعی شما نیست. چون قبل از اینکه به دنیا بیایید، "استیو برانسمن" نبودید. و شما تمام این دانشی که «خود» می‌نامید را نداشتید. پس، وقتی خلاصه کنیم، ما هیچ‌چیز نداریم. اگر واقعاً به این به اصطلاح "استیو برانسمن"، همانطور که شما خودتان را می‌شناسید، بپردازیم، در واقع هیچ چیزی ندارید. چون شما فقط دانش کتابی دارید، فقط تجربیاتی در زندگی روزمره و ارتباط با افراد دیگر یا موقعیت‌ها دارید. و آن شما نیست. (بسیارخب.) این فقط موقعیت و دانش است.

(درباره مسیر شاگردان‌تان برای من بگویید. آیا آنها نزد شما می‌آیند و مرکز شما کجا هست؟ آیا آنها مسیر مطالعاتی دارند که ماه‌ها یا سال‌ها طول می‌کشد؟ این چگونه کار می‌کند؟) از بیرون به اندازه درون مؤثر نیست. در واقع، وقتی به مردم تعلیم می‌دهم، نیازی به زبان نیست. اما ما در گفتمان‌ها نیز از زبان استفاده می‌کنیم. هر وقت لازم باشد که برای سخنرانی به جایی بروم یا در دفتر مرکزی‌ام در تایوان (فورموسا) سخنرانی کنم و وقتی صحبت می‌کنم، مردم برخی از تصورات غلط‌شان یا برخی از تعصبات‌شان یا بسیاری از چیزهایی را که در مورد آن از خود سوال می‌کنند را حل می کنند. و آن بخش اول است.

و وقتی‌که آماده پذیرش بخش والاتری باشند، من دیگر حرفی نمی‌زنم. آنگاه من فقط در سکوت به آنها آموزش خواهم داد و از دانش خودشان برای آموزش خودشان استفاده خواهم کرد. زیرا همه ما این خرد را در درون‌مان داریم. تنها کاری که من باید انجام دهم اینست که به آنها بگویم برگردند و به عظمت و خرد خودشان نگاه کنند و بعد آنها کم‌کم متوجه آن خواهند شد.

(خب. وقتی شما صحبت نمی‌کنید، وقتی کسی در نقطه‌ای است که صحبت کردن استاد برایش ضروری نیست، داریم درباره چه چیزی صحبت می‌کنیم؟ به نوعی قلب به قلب با …) بله، بله، بله، همین است.

(آیا این یک روش مدیتیشن است که شما ارائه می‌دهید؟) بله و ما باید مدیتیشن کنیم. ما به درون خود رجوع می‌کنیم تا خود واقعی‌مان را بشناسیم. شاید این مناسب‌تر باشد. (آیا این مانند تسریع روح است، یعنی اجازه دادن به روح برای شروع رشد در درون فرد؟) شروع به شناخت "خود" عظیم‌تان می‌کنید. به تدریج.

(لطفاً بگویید، چه مدت است که به عنوان استاد تعلیم می‌دهید؟) الان هفت، هشت سال است. (و در مورد اینکه چند شاگرد دارید یا چند نفر این مسیر یا برنامه شما را طی کرده‌اند، توضیح می‌دهید؟) فکر کنم ده‌ها هزار نفر. یا بیشتر از آن، بیشتر از آنچه که بتوانم به یاد و به نظر بیاورم. (خب. در آمریکا چطور؟) آیا شما فعال هستید؟ آیا شما شاگردان زیادی در داخل آمریکا دارید؟) باید هزاران نفر باشند، اما الان نمی‌توانم عدد دقیقی داشته باشم. چون من مدت زیادی و به دفعات زیادی اینجا نیستم. (بسیارخب. آیا این اولین بازدید شما از "هوستون" است؟) نه، نه. این… (فکر کنم بار دوم است.) دوم یا سوم. دوم.

(بسیارخب. اینجا در "هوستون" بسیاری از مردم خود را مذهبی می‌دانند. در باور رایج، مردم، این مکان را بسیار مذهبی می‌دانند، (درسته.) مکانی با کلیساهای زیاد و اجتماعات فراوان.) متوجه‌ام. بله.

(آیا شما اینجا را مکانی مذهبی یا معنوی می‌دانید؟) بله، به نوعی مذهبی است. و اینجا کامل‌تر خواهد بود اگر به مردم در چنین مکانی، روش خودشناسی، خودآگاهی نیز ارائه شود به جای اینکه آنها فقط به آموزه‌های استادان گذشته گوش دهند و چیز زیادی از آن نفهمند. مذهبی‌تر می بود اگر مردم واقعاً آموزه‌های استادان گذشته را درک می‌کردند و خودشان را نیز می‌شناختند. زیرا این چیزی است که همه استادان تعلیم داده‌اند: خودتان را بشناسید و بدانید که «قلمرو خدا در درون شماست».

بسیاری از مردم به کلیساهای مختلف می‌روند، اما نمی‌دانند "قلمرو خدا" کجاست. آنها درباره آن شنیده‌اند، اما هرگز آن را ندیده‌اند. پس، راه ما این است که به مردم یاد دهیم تا فوراً بدانند قلمرو خدا کجاست و به چه شکل است- حداقل، از نظر معنوی. پس، شما می‌توانید نور (بهشتی درونی) خدا را ببینید، می‌توانید صدای خدا را بشنوید، هر روز عاقل‌تر و عاقل‌تر و مهربان‌تر خواهید شد. تجربه‌های بسیار ملموس و واقع‌بینانه- نه برای صحبت کردن و تبلیغ کردن در موردش، بلکه برای شناختنش، چشیدنش و هر روز بیشتر و بیشتر داشتنش.

اینکه شخص متفاوتی باشید - متفاوت، اما خود واقعی‌تان، خود حقیقی‌تان. نه آن کسی که فکر می‌کنید هستید و از روی دانش و شناخت مردم بلکه خود واقعی‌تان، خود حقیقی‌تان- کسی که قبل از تولد بودید و بعد از مرگتان خواهید بود. آن شخص کیست؟ ما می گذاریم که شما آنرا بشناسید. خب؟ (بسیارخب، عالی است.) بله. (خیلی متشکرم.) خواهش می‌کنم. امیدوارم برای شما خیلی سریع نگفته باشم. (فقط در چند جا.) بسیارخب. می‌توانید دوباره از من بپرسید. (متوجه شدم.) متشکرم. خوب است.

(دوباره از شما متشکرم. از اینکه وقت گذاشتید سپاسگزارم. چه مدت اینجا خواهید ماند؟) فعلا تا الان، فکر می‌کنم برای یکشنبه برنامه‌ریزی کرده‌ایم. (بسیارخب و آیا می‌دانید بعد از یکشنبه کجا خواهید رفت؟) فکر ‌کنم… (متوجه‌ام که شما…) به لس‌آنجلس برمی‌گردم. (…جنوب کالیفرنیا.) بله، بله. (به آنجا برمی‌گردید یا؟) بله.

(بسیارخب. شما اینجا در آمریکا چیزی شبیه به یک مرکز دارید؟ آیا آنجا… و منظورم از آن، یک ساختمان است...) متوجه‌ام. ما به ساختمانها خیلی اعتقاد نداریم. پس، هر چه که بخریم - ما چند مکان خریده‌ایم که - در آنها ساختمان‌های کوچک، مثلاً خانه‌ها یا خانه ی مزرعه وجود داشته‌اند. پس، ما آنها را به مکان‌هایی تبدیل کردیم تا مردم برای مدیتیشن، پرسیدن سوال، استراحت، چشیدن غذاهای وگان یا تماشای آموزه‌های مقدس به آنجا بیایند. همین.

(این‌ها را اینجا در آمریکا دارید؟) بله، داریم. (آنها کجا هستند؟) مثلاً، یکی در لس‌آنجلس است. و اینجا، آنها سعی دارند جایی برای انجام این کار بخرند، حالا دارند چنین می‌کنند… (در اینجا از یک خانه شخصی استفاده می‌شود.) بله، در خانه‌ شخصی. (اما آنها یک مرکز در نیوجرسی دارند.) بله. (یکی در لس‌آنجلس دارند.) بله. و بسیاری از جاهای دیگر- در "سن خوزه".

(آیا آنها این را دارند… از چه اسمی استفاده می‌کند؟ آیا از نام‌های مختلفی برای این مراکز استفاده می‌کنید یا؟) (همه آنها انجمن بین‌المللی استاد اعظم چینگ ‌های نامیده می‌شوند.) درسته، آنها خودشان را اینطور می‌نامند، بله. (آیا غذاهای وگان می‌خورید؟) (دوست دارم. باید مرا ببخشید، اما من برنامه‌ی فشرده‌ای دارم.) وقت ندارید. ("استیو"، خیلی لطف کردید که اینجا آمدید.)

(میتوانم اوایل هفته آینده با شما تماس بگیرم.) (خوب است.) (فقط برای پیگیری …) (یک پزشک اینجاست که شاید کسی باشد که بخواهید با او صحبت کنید.) (داشتم فکر می‌کردم، شاید چند اسم و شماره تلفن را یادداشت کنم برای ارتباط برقرار کردن.) (و اگر یادداشت نکنید، من همیشه می‌توانم آنها را به شما بدهم.) (بسیارخب. عالی است. با تشکر دوباره.) "استیو"، متاسفم که نتوانستید به ما بپیوندید. "استیو"، متاسفم که نتوانستید به ما بپیوندید. (قدردانم.) (متشکرم.)

بسیارخب. حالا چند هدیه برایتان داریم. به او کیک [وگان] یا میوه بدهید. (بله.) (خب، شما امروز اضافه کاری کردید، استاد.) مهم نیست. اشکالی ندارد. همه اینها به نفع مردم است. من اینجا نیستم که غذا بخورم یا استراحت کنم یا بازی کنم. (شما مطمئناً پیام را ارائه دادید.) بسیارخب.

درست مثل سنگ یا چوب است. اما مفهوم «بدون ‌فکر بودن» چیز دیگری است. بعضی وقت‌ها ما در اصطلاحات گیر می‌کنیم، اما در واقعیت، «بدون ‌فکر بودن» اینطور نیست. «بدون ‌فکر بودن» یعنی در آن لحظه، به قلمرویی والاتر رسیده‌اید. از افکار بی‌اهمیت و بی‌معنی فرار کرده‌اید، و طبیعتاً به سطح دیگری ارتقا پیدا کردید. شما با خود حقیقی‌تان، با طبیعت حقیقی‌تان ارتباط برقرار می‌کنید. در آن لحظه، دیگر به ذهنتان نیازی ندارید. (بله.) پس دیگر افکار مزاحم وجود ندارند. شما وارد دنیایی متفاوت می‌شوید، دنیایی که با ذهن و با زبان قابل توصیف نیست. در آن مرحله، می‌توان آن را «بدون ‌فکر بودن» نامید. اما آن «بدون ‌فکر بودن» چیزی نیست که شما خودتان به زور چیزی را سرکوب کنید یا آن را بر خود اعمال کنید.

(هنگام مدیتیشن، چگونه می‌توان افکار مزاحم را به «بدون ‌فکر بودن» تبدیل کرد؟) این کمی دشوار است؛ کمی زمان می‌برد تا تمرین کنید. برای بعضی افراد، این خیلی سریع اتفاق می‌افتد. بعضی افراد بلافاصله پس از دریافت تشرف، به «بدون ‌فکر بودن» دست می‌یابند. آنها فوراً به سطح بالایی صعود می‌کنند. آنها تمام زباله‌ها را پشت سر می‌گذارند. برای دیگران، ممکن است چند هفته یا چند ماه یا حتی چند سال تمرین طول بکشد.

‌چیز خاصی نیست. باید دنبالش بگردید، متوجه شدید؟ اما روی این موضوع متمرکز نشوید و نگویید: «من آدم بسیار دلسوزی هستم. متوجه‌اید؟ امروز به تو پانصد تا دادم و آنجا، پنج هزارتا دادم. من چنین آدمی هستم." وقتی به آن می‌چسبید، آن «خود» است. اما آن «خود» واقعی نیست. مثل این است که بگویید: «اوه، من خیلی بدم، من خیلی خشن هستم.» من همسرم را سرزنش می‌کنم؛ من سر بچه‌هایم داد می‌زنم. این هم «خود» واقعی نیست. اگر مدام فکر کنید «من این هستم» یا «من آن هستم»، در دوگانگی‌ها گیر می‌افتید. (می‌دانم ولی …) بله، دقیقاً. پیش از آن «خود» زاده شده، آن «خود» واقعی است. قبل از اینکه خوب یا بد باشیم، قبل از اینکه چیزی وجود داشته باشد.

(استاد، چطور می‌توانیم خودمان را قبل از تولد بشناسیم؟) باید در موردش ممارست کنید. من خیلی رک و صریحم، اما… وقتی به اندازه کافی مدیتیشن کنید یا وقتی به روش درست مدیتیشن کنید، به تدریج خود را از آن تصورات از پیش تعیین‌شده رها خواهید کرد. تصوراتی مانند «من بد هستم»، «من خوب هستم»، «من باهوش هستم»، «من بااستعداد هستم»، «من احمق هستم» یا هر چیز دیگری را کنار بگذارید و به خود واقعی‌تان بازگردید. در آن لحظه، شما همه چیز را می‌دانید، اما در عین حال، هیچ‌چیز نمی‌دانید.

(چگونه می‌توان از ندانستن هیچ‌چیز به دانستن همه چیز رسید، اما...) خب، این "طبیعت" واقعی ماست (بله، این ما هستیم …) اما ما مدام فراموش می‌کنیم. (درسته.) ما تمام روز را می‌گذرانیم... (استاد، چطور دوباره به یاد بیاوریم؟) به همین دلیل است که آموزش به شاگردان بسیار چالش‌برانگیز است، (بله.) تا به هر طریق ممکن کار کند. هدف اصلی کمک به آنها برای بیدار شدن است تا بتوانند از روشن‌ضمیری‌شان برای درک سریع استفاده کنند. در غیر این صورت، تکیه بر ذهن زمان بسیار زیادی می‌برد. به همین دلیل است که الان اینجا نشسته‌ام و برای شما سخنرانی می‌کنم. من می‌توانم پنج یا ده سال با شما صحبت کنم و به شما آموزش دهم و باز هم اوضاع همین‌طور خواهد بود. پس ابتدا باید ذهن "استاد" درون را باز کنید. (بله.) شما باید علت اصلی را درمان کنید، نه فقط علائم را. وقتی باز شد، سپس وقتی با شما صحبت ‌کنم، می‌توانید گوش کنید و بفهمید. به همین دلیل است که شما مدام سوال می‌کنید، اما شاگردان من فوراً حرف‌های مرا می‌فهمند، در حالی که بسیاری دیگر مدام می‌پرسند و هنوز نمی‌فهمند. به این دلیل است که درک آنها هنوز باز نشده است. (شما گفتید ۷ هزار سال بعد؟) چیزی مثل آن. (وای.) بیشتر. بیشتر از هفت هزار. کمی بیشتر.

الان ساعت چند است؟ (ساعت دو و ربع است.) وگرنه ما هیچ‌وقت شب نداریم. چون همه اش روز و شب است. (چرا شما… استاد باید استراحت کنند.) بستگی به شما دارد. اگر سوال بیشتری دارید، می‌توانید از من بپرسید. وگرنه، من می‌روم. شما مهم هستید، نه من. (تنها سوال من از شما این است که…) روشن‌ضمیری. (روشن‌ضمیری.) بسیارخب. آنرا در پنج دقیقه به شما می‌دهم. آن را خواهید داشت. نگران نباشید. خب؟

(آیا او وگان شده، استاد؟) اوه خدای من، او مدت زیادی است که وگان بوده است، (واقعاً؟) و تشرف گرفته است. (اوه، واقعاً؟) او در حال حاضر دانشجو است، اما بسیار روشنفکر است. او تجربیات [معنوی] زیادی داشته، اما هنوز هم چیزهای بیشتری می‌خواهد. اینطور است، کمی لوس شده. همه آنها اینطور هستند. فقط این دو خارجی کمی بیشتر مورد توجه من قرار می‌گیرند (بله.) و آنها هم خیلی کار می‌کنند، همین. به خاطر سابقه‌اش است.

(فردا ساعت سه و این رایگان است.) آن چیست؟ (کجا؟) (فردا ساعت سه.) اوه. او در مورد مراسم تشرف فردا ساعت ۳ صحبت کرد. (مراسم تشرف فردا ساعت سه است و رایگان.) و رایگان است. همیشه رایگان است. همه چیز از طرف من رایگان است. چون من همه چیزم را مدیون این دنیا هستم. پس همه را رایگان می‌دهم. آنها هنوز نوعی رویه یا نوعی بوروکراسی یا چیزی شبیه به آن دارند – ادامه دهید. (پرداختن به کارهای پیش پا افتاده و...) بله. همین است. نگران نباشید. شما آزاد هستید. چه کسی شما را مقید کرده؟ چه کسی به بدن فیزیکی نیاز دارد؟ (درسته.) شما دیگر رفته‌اید. شما آن بالایید و الان بدن فیزیکی را هدایت می‌کنید. (درسته.) پس البته که تجربه ندارید. شما دیگر رفته‌اید. چه کسی آنجاست که این تجربه را ببیند؟ (هر کسی دیگر، تجربه خود را دارد.) اگر هنوز آنجا باشید، آن تجربه را می‌بینید. (اوه، واقعاً؟) بله. (به این شکل است.) بله. بسیارخب. آه، این چیزی نیست. (روشن‌ضمیر مثل شما، استاد.) بله، روشن‌ضمیر.

(من زیاد مطالعه کرده ام، استاد.) شما باید خیلی [به من] آموزش دهید. این سرنوشت است.) بسیارخب. وقت دارید؟ (بله.) می‌توانید به نوار من گوش بدید، (آن را دارم.) یا کتاب‌های مرا بخوانید که می‌توانند به شما کمک کند. این تا حدی کمک می‌کند. (بله. متشکرم، استاد.)

و اگر ژرف ‌تر می‌خواهید، می‌توانید به یک مراسم تشرف واقعی بروید. همین. انتخاب با شماست. (متشکرم.) من همیشه در دسترس هستم. (بسیارخب. بسیارخب.) در هر صورت. به او اطلاع دهید.

کسی دیگر هست که بخواهد عکس بگیرد؟ کافی است؟ مطمئن شوید که خوب است. خوب است؟ یکی دیگر. (یکی دیگر؟ بسیارخب.) بله. در صورت نیاز. (لبخند بزنید.) بسیارخب. امروز سرزنده ام. (بسیارخب. متشکرم.) مراقب باشید. (خیلی متشکرم.)

چیزی برای شما دارم. (استادِ ما چیزی دارند برای...) همه. این نوع هدیه هم همان است. داخل، داخل. (هدیه ای ویژه است، تبرک است.) پس بیایید آنها را به اشتراک بگذاریم. شما با هم شریک شوید. خب؟ این از پیشینه بین‌المللی می‌آید - آولاکی (ویتنامی)، چینی، آمریکایی، هوستون، کالیفرنیا و غیره. (خیلی متشکرم. خیلی خیلی متشکرم…) حدود ساعت شش، هفت یا این حدود می‌بینم تان. (بسیارخب.) سوال نپرسیدن، بهترین پرسیدن است. بسیارخب.

به اندازه کافی مرا دیدید؟ امروز کمی چشم‌هایم مشکل دارند، پس مجبورم عینک آفتابی بزنم. اما اگر می‌خواهید چشمانم را ببینید، می‌توانید به عکسم نگاه کنید. (مواظب خودتان باشید.) بسیارخب. (شما می‌دانید من چطور آدمی هستم.) بله.

Photo Caption: ما از تخریب، به نوسازی می پردازیم.

دانلود عکس   

بیشتر تماشا کنید
همه قسمت‌ها (12/12)
1
کلام حکمت
2025-07-28
1558 نظرات
2
کلام حکمت
2025-07-29
1320 نظرات
3
کلام حکمت
2025-07-30
1228 نظرات
4
کلام حکمت
2025-07-31
1251 نظرات
5
کلام حکمت
2025-08-01
1076 نظرات
6
کلام حکمت
2025-08-02
1067 نظرات
7
کلام حکمت
2025-08-04
967 نظرات
8
کلام حکمت
2025-08-05
894 نظرات
9
کلام حکمت
2025-08-06
1255 نظرات
10
کلام حکمت
2025-08-07
628 نظرات
11
کلام حکمت
2025-08-08
596 نظرات
12
کلام حکمت
2025-08-09
470 نظرات
بیشتر تماشا کنید
آخرین ویدئوها
میان استاد و شاگردان
2025-08-11
2 نظرات
اخبار قابل توجه
2025-08-10
344 نظرات
مجموعه چند قسمتی پیشگوییهای باستانی درباره سیاره مان
2025-08-10
534 نظرات
میان استاد و شاگردان
2025-08-10
564 نظرات
اخبار قابل توجه
2025-08-09
3021 نظرات
اخبار قابل توجه
2025-08-09
1 نظرات
کلام حکمت
2025-08-09
470 نظرات
سفری به عوالم زیبایی
2025-08-09
1 نظرات
به اشتراک گذاری
به اشتراک گذاشتن در
جاسازی
شروع در
دانلود
موبایل
موبایل
آیفون
اندروید
تماشا در مرورگر موبایل
GO
GO
Prompt
OK
اپلیکیشن
«کد پاسخ سریع» را اسکن کنید یا برای دانلود، سیستم تلفن را به درستی انتخاب کنید
آیفون
اندروید